سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی پیام‌رسان پارسی بلاگ پست الکترونیک درباره اوقات شرعی

93/2/20
10:25 ع

سایه ی دراز لنگر ساعت

روی بیابان بی پایان در نوسان بود

سایه ی دراز لنگر ساعت

روی بیابان بی پایان در نوسان بود

می آمد ، می رفت

می آمد ، می رفت

و من روی شن های روشن بیابان

تصویر خواب کوتاهم را می کشیدم ،

خوابی که گرمی دوزخ را نوشیده بود

و در هوایش زندگیم آب شد .

خوابی که چون پایان یافت

من به پایان خود رسیدم

من تصویر خوابم را می کشیدم

و چشمانم نوسان لنگر ساعت را در بهشت خودش گم کرده بود .

چگونه می شد در رگهای بی فضای این تصویر

همه ی سرگرمی خواب دوشین را ریخت ؟

چیزی گم شده بود .

روی خودم خم شدم .

حفره ای در هستی من دهان گشود .

سایه ی دراز لنگر ساعت

روی بیابان بی پایان در نوسان بود

و من کنار تصویر زنده ی خوابم بودم ،

تصویری که رگ هایش در ابدیت می تپید

و ریشه ی نگاهم در تار و پودش می سوخت .

این بار

هنگامی که سایه ی لنگر ساعت

از روی تصویر جان گرفته ی من گذشت

بر شن های روشن بیابان چیزی نبود .

فریاد زدم :

تصویر را باز ده !

و صدایم چون مشتی غبار فرو نشست

سایه ی دراز لنگر ساعت

روی بیابان بی پایان در نوسان بود :

می آمد ، می رفت .

 می آمد ، می رفت .

و نگاه انسانی به دنبالش می دوید .



ترجمه از وردپرس به پارسی بلاگ توسط تیم پارسی بلاگ